حـــسِّ:)خـــآصツ
Mn brgshtmmm


شاید من......



بچه تر كه بودم
ننه جون خدابیامرز خیلی دوسم داشت
یا من پیشش بودم یا اون میومد خونه ما
هر شب واسم قصه تعریف میكرد و یه عالمه چیزای خوب یادم میداد
تو حیاط خونه اش یه تاب داشت كه دقیقا جلوی پله های زیر زمین بود ،
یه دفعه بدون اجازه رفتم سوار تاب شدم و ول شدم تهِ پله های زیر زمین ،
وقتی تو درمونگاه ننه جون با اون تسبیحِ چوبیشو دیدم نشسته بالا سرم و داره صلوات میفرسته ازش پرسیدم چی شد پس؟
مگه بهم یاد نداده بودی بگم "تاب تاب عباسی، خدا منو نندازی"
هیچی نمیشه؟
یه نگاهی بهم كرد و فهمیدم كه من اشتباه كردم!
الانم شاید همینه!
شاید تو رفت و آمدام با دوست و غریبه اشتباه كردم،
شاید من بی معرفتی كردم كه رفیقم........
شاید من بد زندگی كردم كه الان داره زندگی بد باهام تا میكنه،
شاید من بد بودم كه همه منُ بد میبینن،
شاید اصلا نقش منفیِ ِ این چند سال فیلمی كه بازی میكنیم منم!
نمیدونم...
فقط میدونم كه هر روز دارم ول میشم تهِ پله های زیرزمین...
درد داره هر روز بشكنی
ولی
هیچ شكایتی هم نیست...
فقط كاش یه نفر مث ننه جون تو زندگیم بود و بالا سرم با تسبیح چوبیش میشست و صلوات میفرستاد ...
یه نگاهم میكرد كه بفهمم من اشتباهیم، یا زندگی...
همین...

♥ نوشته شده در پنجشنبه 14 ارديبهشت 1396 ساعت 14:32 توسط 🐨دخی دیوونه🐨 :

Design By : Bia2skin.ir