حـــسِّ:)خـــآصツ
Mn brgshtmmm


دست هایش را محکم تر بگیرید!!!!



مادربزرگم همیشه میگفت در حمام بودم که از پشت در گفتند:میخواهیم عقدت کنیم!
نه کسی پرسید دلت کجاست،نه کسی گفت میخواهی با فلانی زندگی کنی یا نه،
حسرت همین روز،تا الان روی دلش سنگینی میکند!
همینکه بی خبر از همه جا،قبول کردند ازدواج کند،
پدربزرگم تمام ِعمر،عاشقش بود،
به مادربزرگم که نگاه میکرد میگفت:دورِ آن صورت بگردم!
در طول زندگی،جانش به جان‌ِ دلبر بسته شده بود،
هفتاد ساله که بود و آلزایمر سراغش آمد،این بیماری بی رحم و لامروت،یقه اش را سفت چسبیده بود،
هیچکس را نمیشناخت؛
اما مادربزرگم که با لباس های گل دار رد میشد،برایش آواز میخواند
آوازهای محلی که سینه به سینه میان عاشق ها رد و بدل شده،
مادربزرگ هم اخم هایش را توی هم میکشید و میرفت،
و هربار که از عاشقی پدربزرگ برایش میگفتیم،
میگفت:من نمیخواستمش!از همان اول هم دلم راضی نبود،در حمام بودم که از پشت در گفتند:میخواهیم عقدت کنیم!
تعهد داشت،همسر خوبی بود،مادر بهتری حتی،اما هیچگاه عشقی که توی دل پدربزرگم جوانه زده بود،ریشه ای به قلب مادربزرگ نداشت،
خرداد،ماه مرگ های ناگهآنی،پدربزرگم با عطر داروهای گیاهی در آن شهر کویری از دنیا رفت،
مادربزرگم از ته دل گریه میکرد،
چون شریک زندگی اش را از دست داده بود،
ولی هنوز هم میگفت:در حمام بودم که گفتند میخواهیم عقدت کنیم!
میگویند عشق،بعد از ازدواج هم به وجود می آید!
قدیمی ها به همین شکل ازدواج کردند و یک عمر کنار هم ماندند،
اما کسی حواسش نیست آنچه بعد از ازدواج به وجود می آید نامش عشق نیست،
تعهد است!
به خانه و همسر و زن و زندگی!
فقط احساس مسئولیت میکنی و انگار،علاقمند شده ای،
اما قرار نیست معجزه بشود،
فردا روز جهانیِ عشق است،
و من به قلب مادربزرگم فکر میکنم که حالا کیلومترها دور از من خوابیده و حواسش به تاریخ و ساعت نیست،
به قلبی که شکسته بود از تصمیم نهایی بزرگتر ها!
به آلزایمر،
به حافظه ای که پاک شده بود،
اما فقط یک چیز را در خود نگه داشته بود:
در حمام بودم،که گفتند میخواهیم عقدت کنیم!
اگر عاشقید،
اگر وجودتان به نفس های کسی گره خورده،
دست هایش را محکم تر بگیرید،
جرات کنید و انتخاب کنید!
حتی اگر اشتباه بود،پای اشتباهتان بمانید،
بعد از ازدواج،عشق به وجود نمی آید
تنها تعهد و مسئولیت است که گریبانمان را میگیرد
و با همان حس،
یک عمر کارهای خانه را انجام میدهیم و عصر پنجشنبه،توی آشپزخانه میزنیم زیر گریه!
وانمود میکنیم دلمان برای رفتگان تنگ شده؛
اما فقط خودمان میدانیم که به یک جمله رسیدیم:
عشق به وجود نمی آید،تنها تعهد و مسئولیت است که گریبانمان را میگیرد

#بهار_امامی

♥ نوشته شده در سه شنبه 8 اسفند 1396 ساعت 18:02 توسط 🐨دخی دیوونه🐨 :

Design By : Bia2skin.ir