حـــسِّ:)خـــآصツ
Mn brgshtmmm


بگیم گور بابای عشق...


و بگیم گور بابای عشق...

و با کسی ازدواج کنیم که وضع مالیو خونوادگیو تحصیلیش بهتر است...بعدش به آن زندگی هم عادت میکنیم

من برای شوهرم آرایش میکنم،قورمه سبزی میپزم،و جریان معصومه خانوم اینهارا تعریف میکنم و غش‌غش میخندم و تو برای زنت گل میخری،او را میبری رستوران هندی و پست سر همکارانت حرف میزنی و غش‌غش میخندی

بعدترش هم لابد بچه دار میشویم

بعد هی قربان صدقه‌ی بچه‌هایمان میرویم

من پسرم را میگذارم استخر و کلاس کامپیوتر

بهد وقتی میروم دنبالش با مامان دوستش که لابد اسمش رامبد است دوست میشوم و بعد باهم رفت و آمد خانوادگی پیدا میکنیم و اصلا هم یاد تو نمی‌افتم

توهم حتما دخترت را میگذاری کلاس ژیمناستیک و زبان

بعد به زنت تاکید نیکنی که هرروز برود دنبالش و بعد برای دخترت از این پیرهن های چیندار رنگی میخریو عین خیالت هم نیست که من اصلا هستم یانه....

میبینی؟ما به همین سادگی به همه چیز عادت میکنیم...

بعد بچه‌هایمان بزرگتر میشوند

پسرم روز تولدش از رامبد یک جوجه تیغی هدیه میگیرد و اسمش را میگذارد مظفر

بعد من یکهو یک بمب توی سرم منفجر میشود..!

یادم می‌آید اسم خیابانتان مظفر بود

و ما چقدر خاطره‌ی خصوصی در خیابان مظفر داشتیم

بعد هربار که پسرم میخاهد مظفر را صدا کند یا بهش غذا بدهد یا هر کوفت دیگری،

من هزارتا از این بمب ها منفجر میشود توی سرم

ولی کم کم به این هم عادت میکنم

طوری که شنیدم مظفر هم فرقی به حالم نداشته باشد

توهم دخترت بزرگ میشود

لابد آن موقع دخترها از ده سالگی ابرو برمیدارند

بعد دخترت یک روز بدو بدو می‌آید میشت تا ابروهای برداشته‌اش را نشانت دهد

و تو یکدفعه جا میخوری!

و میبینی که چقدر دخترت شبیه من شده تا مادرش

و هی هزارتا خاطره روی سرت آوار میشود

اما به این هم عادت میکنی

حتی به دیدن هرروزه دخترت

ولی اینبار عادت کردنمان با همیشه فرق دارد

این فراموشی چند ساله لعنتی راهم فراموش میکنیم

و هی تقی به توقی که میخورد یاد هم می‌افتیم....

بعد آن روزها یکی پیدا میشود که اهنگ نعین را بازخوانی کند

و ما میشینیم پای تلوزیون و با یک غصه‌ی پنهانی نگاه میکنیم

عادت میکنیم به شنیدن آهنگ

بعد شاید پسر من توی وبلاگش بنویسد:

"فکر کنم مامان روزی عاشق مسری بوده که آهنگ معین را برایش بازخوانی میکرده"

یا شاید دختر تو توی وبلاگش بنویسد:

"بابا حتما تو جوانیش دختری را دوست داشته که شبیه دختره‌ در کیلیپ بازخوانی شده‌ی معین است"

ما به آن زندگی لعنتی هم عادت میکنیم

شاید نوع عادتش فرق داشته باشد ولی...


♥ نوشته شده در پنجشنبه 5 اسفند 1395 ساعت 17:18 توسط 🐨دخی دیوونه🐨 :

Design By : Bia2skin.ir