من معمولی ام
از همان دخترهای معمولی شهر
كه لباس های گشاد و راحت می پوشند
آرايش شان انقدر ديده نمی شود كه انگار اصلا آرايش ندارند
حواسشان نيست كه بايد كجا و چگونه بخندند
خسته كه می شوند يك گوشه شهر چهار زانو می شينند و آدم ها را نگاه می كنند
از همان دخترهای معمولی كه هيچ چيز را معمولی نمی بينند
كه همه چيز را تحليل می كنند
رفتارها را؛
گفتارها را
كه هر چه می شود خودشان را سرزنش می كنند
من معمولی ام
آنقدر معمولی
كه ساده دل می دهم
ساده می بينم
ساده می خواهم
و
ساده شاهد رفتن ها می شوم
و ساده باز همان لباس های معمولی ام را می پوشم
و در اين شهر
باز هم
معمولی می گردم
نفس نكشید و
مُرد،
صدای فریاد دیشبش
هنوز
در سرم تاب بازی میكند،
كاش نعش كش بیاید و
جنازه اش را
از جمجمه ام در بیاورد،
بوی تعفن دوست داشتنت ،
تمام شهر تنم را به گند كشیده،
كارگران مشغول كارند،
ولی
باید خراب شود،
باید از نو بسازم...
پ.ن:دارم تلاشمو میکنـــــــــــــــــــــــم که دوباره بسازم دنیامو:)من میتونم💪
در یک عصر جمعه
سی چهل سال بعد
تصمیم میگیرم که برای همیشه
قید تو و همه ی یاد و خاطراتت را بزنم
و میزنم ...
#پویان_اوحدی